آن مرد یک معلم بود ! ( زندگي زنده یاد عیسی فرخ پور )
 
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید: این وبلاگ در باره یکی از روستاهای قدیمی و تاریخی شهرستان بروجرد میباشد. ما در این وبلاگ سعی خواهیم کرد اتفاقات واقعی که در گذشته رخ داده و افراد مهمی که در این روستا بوده اند را برای شما عزیزان شرح دهیم به امید اینکه این روستا در یادها بماند با تشکر مدیریت وبلاگ (مهدی خورشیدی)
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 304
بازدید کل : 36786
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 27
تعداد آنلاین : 1

روستای تاریخی هزارجریب:
داستانهای واقعی :تاریخ روستا:افراد مهم و بزرگ روستا:عـکسهایی از طبیعت روستا




آن مرد یک معلم بود ! ( زندگي زنده یاد عیسی فرخ پور )

 

  

عیسی فرخ پور به سال 1286 شمسی در روستای هزار جریب بروجرد تولد یافت . پدرش رحیم خان از خاندان معروف « نصراللهی ها» و از مالکین روستاهاي شرق بروجرد بود و مادرش گوهر تاج خانم ، زنی صاحب کمال و دارای سواد بود . پدر و مادر از همان ابتدا به تربیت فرزند همت گماشتند . عیسی نزد مادر خواندن و نوشتن را آموخت . بعد ها به مکتب خانه رفت و با کتاب هاي رایج در مکتب خانه های آن روز آشنا گردید . دوران نوجوانی وی با گسترش مدارس جدید در بروجرد هم زمان بود . او از این فرصت بهره جست و تحصیلات به سبك جديد را تا پایان دوره ابتدایی در بروجرد گذراند . سپس راهی تهران شد و در مدرسه معروفِ دارالفنون به ادامه ي تحصیل پرداخت .تحصيلات عالي او در دانشسرای عالی و با دريافت دانشنامه ي لیسانس در دو رشته فلسفه ي علوم تربیتی و ادبیات فارسی به پايان رسيد . در دانشسرای عالی از محضر استادان بزرگی چون ملك الشعرای بهار ، بدیع الزمان فروزانفر و دکتر ارانی بهره ها برد . ظاهراً دكتر اراني و بهار بيشترين تأثير را بر شخصيت فرخ پور داشتند . زيرا بعد ها همواره در كلاس درس و يا جمع دوستانِ اهل فضل از آن دو استاد ، بسيار ياد مي كرد . پس از اتمام تحصیل در وزارت فرهنگ استخدام شد و پیشه ی معلمی را در پیش گرفت . 

 فرخ پور از جواني به طبیعت و شكار علاقه داشت . بيشتر اوقاتش در دامن طبيعت مي گذشت و گاه گاهي هم شكار مي كرد ،گر چه شكار، بهانه اي بود كه بيشتر در دامان طبيعت به سر بَرد . اين اُنس با طبيعت او را سحر خيز ساخته بود . او صبح هاي خيلي زود بيدار مي شد و پيش از رفتن به محل كار ، در كوچه باغ هاي با صفاي اطراف شهر  به گشت و گذار مي پرداخت . با موسیقی ملي آشنا بود و ردیف های موسیقی را به خوبی مي شناخت . در جواني تار می زد و با نغمه هاي دل انگيز آن ، خلوت شب های تار را به سپيدي صبحگاهان پيوند مي داد   .

  همسر ش ، ایران حقيقي طلب دختری تحصیل کرده و هنرمند از خانواده ای تهرانی بود . وی لیسانس زبان فرانسه داشت و چون او ، معلم بود . ازدواج این دو با عشقی وصف ناشدنی آغاز شد و علايق مشترکی چون شعر و موسیقی این عشق را رنگي آسماني داده بود . حاصل زندگی مشترک آن دو ، تولد پنج پسر و دو دختر بود . پرداختن به امور خانه و فرزندان ، این زن فاضله را از کارِ معلمی باز داشت و از آن پس تنها به خانه داری و معلمیِ فرزندانش در خانه مشغول شد . با مراقبت های چنین مادری ، هر هفت  فرزند از تحصیلات عالیه بهره مند شدند و در مشاغلی ارزشمند به خدمت پرداختند :

بیژن  ( پزشك ) ، هژیر (دندان پزشكِ مقیم آلمان ) ، کورش ( فرهنگیِ بازنشسته و مقيم بروجرد ) ، داریوش ( مهندس راه و ساختمان ، مقیم آمريكا ) ، مهران ( فرهنگی ، مقیم بلژيك ) ، مینو ( فرهنگیِ بازنشسته ) و مهر آفرید ( کتابدارِ دانشگاه لرستان ) .

فرخ پور اهل مطالعه بود و با كتاب الفتي ديرين داشت . از نوجواني و جواني نه تنها با علاقه مطالعه مي كرد بلكه با خريد كتاب هاي مورد علاقه اش ، مجموعه اي در خور گرد آورده بود . گويي كتاب خواندن و كتاب داشتن به جانش بسته بود . پسرش ، كورش مي گويد :‌

 « روزي رضا نعمتي ، از مبارزان دوران پيش از انقلاب كه در همين مسير هم كشته شد ، به خانه ي ما آمد و گفت كه ماموران امنيتي به دستگيري دبيران و جستجوي منازلشان  مشغول شده اند ، آن چه كتاب داريد از بين ببريد . به خواستِ مادر، كه به شدت نگرانِ پدر شده بود ، كتاب هاي ايشان را در گوني ريختيم و همه را در باغچه ي حياطِ خانه دفن كرديم . شب كه پدر به خانه آمد و از ماجرا آگاه شد ، به سختي برآشفت . مي گفت كه مرا هم پيش كتاب هايم دفن كنيد . حال پدر چنان منقلب شد كه مجبور شديم  همان شب ، كتاب ها را از خاك بيرون ياورديم و در قفسه بچينيم . »

 فرخ پور بيشتر وقت را به مطالعه مي گذراند . او در همه ي زمينه هاي ادبي ، تاريخي ، فلسفي و مذهبي مطالعه داشت . در اين ميان به مطالعه ي متون ادب فارسي عشقي خاص مي ورزيد، اين عشق تا واپسين روزهاي زندگي با او همراه بود . حتي در آخرين ماه هاي زندگي كه در بيمارستان بستري بود ، تنها با مطالعه ي ديوان حافظِ بزرگ ، درد هاي سنگينش را تسكين مي داد . روزي در پاسخِ يكي از شاگردانش ، رضا هاشمي كه پرسيده بود ، استاد چه كتاب هايي را براي مطالعه توصيه مي كنيد ، گفت : « شما دانش آموزان وظيفه داريد كه پيش از هر  ، چيز اركان اصلي ادب فارسي مانند شاهنامه فردوسي ، كليات سعدي ، ديوان حافظ ، مثنوي معنوي مولانا ، ديوان شمس تبريزي و آثار نظامي را مطالعه كنيد .» او اعتقاد داشت كه يك جوان ايراني آنگاه مي تواند به ايراني بودن خود ببالد كه از ميراث فرهنگي و ادبي خود به خوبي آگاه باشد . چگونه مي توان خود را ايراني خواند و با متون ادبي و تاريخي ايران زمين نا آشنا بود؟ عشق وي به ادب فارسي به ويژه شعر ، بيشتر به آن جهت بود كه در عهد جواني چندي را با شاعر بزرگ معاصر ، عارف قزويني به سر برده بود . ظاهراً اين شاعر آزاده در اواخر دوران قاجاريه ، گريزان از فضاي نا امن و وحشت زاي تهران به بروجرد و روستاي دهكرد پناه آورده بود و مدتي را در اين ديار ، مهمانِ  خوانين منطقه بوده است .

فرخ پور به زبان هاي عربي و فرانسه احاطه داشت . كورش مي گويد كه گفتگو هاي خصوصي پدر و مادرم در خانه به زبان فرانسه بود . به زبان انگليسي نيز آشنا بود . به فرزندان توصيه مي كرد كه انگليسي را بياموزند . مي گفت كه اگر در مسير خانه به مدرسه روزي چند لغتِ انگليسي ياد بگيرند ، در يادگيريِ زبان انگليسي گام بزرگي برداشته اند .

 

« فرخ پور خوب مي خواند و خوب مي فهميد و مهم تر اين كه خوب نگاه مي داشت ، بازگو كردن مطالبش بسيار عالي بود .»

نه تنها شاعري بزرگ چون زنده ياد احسان ، از فرخ پور چنين ياد مي كرد بلكه جمله همكاران و دانش آموزانش به درك بالا و گستردگي دانش او اعتراف داشتند . به گفته ي عباس زرين[1] ، همه ي فرهنگيان او را به استادي پذيرفته بودند . با اين حال هر گاه مطلبي را از كسي يا جايي نقل مي كرد ، به راستي امانت داري مي كرد و با دقتِ تمام ، مآخذ گفته ي خود را معرفي مي نمود . بر خلاف بسياري از به اصطلاح استادان امروزي كه خيلي ساده ، حاصل كار ديگران را به نام خود نشر مي دهند و در واقع " نام " گدايي مي كنند ، فرخ پور باور داشت : « عدل ، رعايت حقِ غير است و ظلم ، تجاوز به حقِ غير . » احسان در اين باره مي گفت : 

« او بر سر" حق " بسيار حساس بود . هيچ چيز، حتي نفسِ خويش را برتر و مهم تر از حق نمي شناخت. اگر قرار بود حقي مخدوش شود ، او با تمام ذرات وجودش به هيجان مي آمد . »

حق جويي و حق گويي همراه صراحت لهجه ، يكي بودن قلب و زبان ، درستي و راستي ، وارستگيِ اخلاقي ، وطن پرستي و ... درس هاي بزرگي بود كه او از استادان بزرگي چون بهار و اراني آموخته بود . اين درس ها چنان با وجود او آميخته شده بود كه همگان فرخ پور را به اين صفات مي شناختند . اما در جامعه اي كه به واسطه ي سلطه ي چند هزار ساله ي حكومت هاي وحشت و اختناق ، اغلب مردم ، نه دو رو ، كه هزار چهره داشتند ، وجود كسي مانند فرخ پور قابل تحمل نبود . حق جويي و حق گويي ، بار ها براي او زحمت و درد سر ايجاد كرد . با اين كه هيچ گاه به صورت تشكيلاتي با رژيم پهلوي مبارزه نكرد ، اما به تكرار به حراستِ آموزش و پرورش احضار شد . حتي چند بار توسط ماموران امنيتي بازداشت گرديد . اگر چه اين بازداشت ها از چند روز فراتر نمي رفت، اما آن اندازه بود كه اسباب نگراني و اضطراب همسر و فرزندان را يكسره فراهم سازد و آرامش خاطر را از آنان بگيرد . هر چند آنان با اين وضع خوي گرفته بودند ، زيرا به خوبي مي دانستند كه زندگيِ پدر خانواده به همين حق جويي و حق گويي بسته است . او كسي نبود كه با گردش روزگار رنگ عوض كند و نان را به نرخ روز خورد . از اين جهت با وجود زمينه هاي بسيار ، هرگز به سَمتِ سِمَت هاي اداري نرفت و گِرد منصب هاي مديريتي نگشت و تا سال 1348 که بازنشسته شد ، از کلاسِ درس جدا نگردید . کلاس ، معبد فرخ پور بود .

   هنوز هم در ميان پيشكسوتان فرهنگي شهر ، آنان كه چندين سال است به افتخار بازنشستگي رسيده اند ، كم نيستند كساني كه در گذشته ي نه خيلي دور در حلقه ي شاگردان فرخ پور جاي داشته اند و از او خاطراتي فراوان و شنيدني به ياد دارند . اين خاطرات ، تصويري زيبا از مردي ميانه با قامتي استوار ، صورتي كشيده ، چهره اي مصمم و جدي ترسيم مي كند . او كلامي محكم و دل نشين داشت و نگاهي نافذ كه در اعماقش صميمت موج مي زد . در پس چهره مصمم و جدي او ، قلبي بس رئوف نهفته بود كه در برخورد با دانش آموزان ، همكاران و مردم كوچه و خيابان انساني مهربان ، متواضع و با محبت را نمايان مي ساخت . مرد از ناروايي هاي حاكم بر جامعه ، دردهايي بزرگ در سينه داشت با اين حال  ، همواره شاداب و سرزنده به نظر مي رسيد . اگر چه به طبقه ي اعيانِ شهر وابسته بود اما ظاهرش اين را نمي نماياند. ساده زيستي چه در خانواده و چه در محيط كار و جامعه از ويژگي هاي او بود . لباس او براي سال هاي سال از نوع پارچه هاي بدون نقش و نگاري بود كه با همه ي سادگي ، هميشه تميز ، مرتب و اتو كشيده بود و نوعي تشخص و وقار و در عين حال برازندگيِ ظاهري به او مي داد . معمولاً كُت و شلواري تيره رنگ ، بيشتر سرمه اي با پيراهن سفيد و كراواتي كه گاهي قرمز و گاهي روشن يا سرمه اي بود ، به تن مي كرد . شخصيت او به واقع نمونه ي يك معلم و فرهنگيِ تمام عيار بود .

مرتضي محمدي[2] از او چنين ياد مي كند :

« استاد ، فردي مسئول ، سخت كوش و وقت شناس بود و به اين موضوع بسيار اهميت مي داد . در زمينه ي كار هاي روزمره ، آنان كه با او سر و كار داشتند ، مي بايست خود را با اين روش او هماهنگ مي كردند . زيرا بي توجهي به اين موضوع ، گاه به بريدن رشته ي دوستي و يا ترك همكاري منجر مي شد . با چابلوسان و افراد چند رنگ ، سخت مبارزه مي كرد . او مدافع حقوق ضعيفان بود . شغل معلمي را بسيار دوست داشت . هنگام تدريس ، ابتدا رئوس مطالب را با خطي زيبا روي تابلو مي نوشت و بعد به توضيح در باره ي درس مي پرداخت . كلاس درس او ساكت و آرام بود و هيچ گاه دانش آموزان را خسته نمي كرد . بلكه به دليل تشريح و توضيح گسترده اي كه از درس ارائه مي داد ، ولع دانش آموز به كلاس و درس او بيشتر مي شد . اغلب ، زنگ هاي تفريح در كلاس مي ماند تا مطالب مورد بحث را تفهيم كند . تا دانش آموز به تمام ريز و درشت مطالب كتاب مسلط نبود ، از او  نمره ي قبولي نمي گرفت . در امتحان شفاهي ، اگر حاضر جواب نبودي و با تأخير پاسخ مي گفتي ، امكان تجديد يا مردود شدن بسيار بود . »

جمشيد خان خسروي[3] مي گويد :

« استاد به تاريخ و عظمت ايران باستان احترام خاصي مي گذاشت . از بزرگان ادب فارسي به ويژه فردوسي هميشه به بزرگي ياد مي كرد . به زبان و ادبيات فارسي عشق مي ورزيد . با اين كه خود زاده ي روستا بود ، اما اگر دانش آموزي نمي توانست فارسي صحبت كند ، به شدت بر او سخت مي گرفت . او يك ايران پرست واقعي بود .

با اين كه در كلاس هاي 11 و 12  دبيرستان درس مي داد اما انضباط خاصي بر كلاسش حاكم بود . كلاس هاي او بسيار شاد بود و گاه با شوخي هايي ظريفي كه مي كرد ، همراه مي شد . با برخورد هاي به جايي كه با دانش آموزان پرخاشگر داشت ، آن ها را سر جايشان مي نشاند . دانش آموز بايد هميشه آماده مي بود چون ممكن بود هر آن از او پرسش كند . بر لغت ، تاكيد فراوان مي كرد و به دانش آموزان براي يادگيري و حفظ لغت هاي درس ،  سخت مي گرفت .در درس انشا بسيار سخت گير بود . بالاترين نمره اي كه مي داد به ندرت به 14 مي رسيد . يعني اگر ما در درس انشا نمره 11 يا 12 مي گرفتيم بسيار شاد مي شديم . آن زمان فلسفه و منطق را به صورت شفاهي امتحان مي گرفتند . روزي از همه ي ما درس پرسيد . كلاس 45 نفره روي هم نمره ي پنج گرفتيم ! به برخي از دانش آموزان نمره زير صفر داده بود ! بعداً با دخالت مرحوم فتحعلي خان پور پرويز به آن ها كه زير صفر گرفته بودند ، نمره صفر داد . به نزديك ترين افراد حتي به پسرش هژير بيهوده نمره نمي داد . از سخت گيري او در كلاس دو خاطره به يادم مانده است . بعد از كودتاي 28 مرداد 1332 شخصي به نام دولتشاهي رئيس شهرباني بروجرد شد . پسرش در مدرسه مورد توجه بود و بعضاً با اعمال نفوذ به او نمره قبولي مي دادند . اما فرخ پور به او نمره نداد و او تجديد شد . اين مسئله براي استاد دردسر آفرين شد . اما او كوتاه نيامد .

پسر فرماندار وقت به نام تيمور مُلكاني در كلاس 11 با ما همكلاسي بود ولي دانش آموز درس خواني نبود .   روزي با يك دسته گل وارد كلاس شد و آن را به فرخ پور تقديم كرد ، به اين خيال كه از او درس نپرسد . اما استاد بر خلاف انتظار از او درس پرسيد و چون نتوانست پاسخ دهد به او نمره ي صفر داد . سپس به او گفت كه اگر تمام گل هاي بروجرد را هم برايم بياوري تا بلد نباشي بيست و پنج صدم نمره هم به تو نخواهم داد . با اين حال با روي خوش يك شاخه گل جدا كرد و دسته گل را به تيمور پس داد و گفت كه فردا هم از تو مي پرسم . »

 آن سال ها كه كلاس درس و مدرسه قداست و ارزشي فراوان داشت و معلم در چشم و جان دانش آموز در اوج مي درخشيد ، سخت كوشي و جديّت فرخ پور در تدريس مثال زدني بود . راست است كه مي گويند : « حرمت امامزاده با متولي آن است .» اي كاش نا اهلان ، آنان كه با پيشه ي معلمي به واقع بيگانه اند ، هرگز به حريمِ قدسي كلاس راه نمي يافتند و اين مهم را ، كه با شغل انبيا برابرش دانسته اند ، چنين از اعتبار نمي انداختند . به راستي « وجود امثال فرخ پور در پياده رو هاي شهر هم يك سرمايه ي بزرگ بود .» اين گفته ي عباس زرين است كه از او خاطراتي زيبا به ياد دارد :

« در كلاس درس با بيان رسا و محكمي كه داشتند تا ساعت ها به ياد دادن و تعليم جدي مشغول بود . در تدريس بسيار جدي و سخت گير بود . از همه درس مي خواست و به راستي گذشت هم نمي كرد . اين كه يك محصل ايراني بايد به اندازه ي ريگ هاي محوطه دبيرستان لغت فارسي بداند ، از جملات معروف ايشان است . در ادبيات فارسي سخت گيري ايشان تا مرز تعصب بود . بد خواني يك متن درسي توسط يك دانش آموز، او را به شدت بر افروخته مي كرد . تا آخر عمر يا مشغول ياد دادن بود و يا ياد گرفتن و واقعاً اين درد بي درمان كه در حال حاضر گريبان گير جامعه ما است ، فقدان چنين معلماني است كه وجود شان در پياده رو هاي شهر هم يك سرمايه ي بزرگ بود . شخصيت استاد چنان بود كه همگان را ، اگر هم نمي خواستند ، مجذوب و مفتون خود مي كرد .»

تمامي كساني كه در پنجاه سال اخير به گونه اي با تشكيلات آموزش و پرورش بروجرد سر و كار داشته اند در ميان مديران ديروز و امروز اين اداره ، از زنده ياد نور محمدي به عنوان يك فرهنگي فرهيخته و مديري نمونه و فراموش نا شدني ياد مي كنند . اين جمله از اوست كه گفته بود « آقاي فرخ پور اگر دنبال مقام رفته بود ، پست وزارت هم براي ايشان كم بود .» رضا هاشمي[4] با نقل اين جمله مي گويد :

« استاد ترجيح داد كه تا پايان خدمت در آموزش و پرورش ، فقط تدريس كند . او عاشق كلاس و درس بود . روزي يكي از شاگردان از او پرسيد كه شما كي بازنشسته مي شويد؟ اين پرسش بيجا  ، استاد را چنان منقلب كرد ، كه يكي ديگر از همكلاسي ها ، مرحوم محمود سرتيپي يار احمدي خواست سوال كننده را تنبيه كند اما استاد مانع شد و گفت كه من وقتي هم بميرم از گورم آتش بر مي خيزد . عشق او به كلاس سبب شد كه تا چند سال پس از بازنشستگي ، با رغبت فراوان و بي آن كه وجهي دريافت كند همچنان به تدريس ادامه دهد . »

سال هاي پاياني زندگاني فرخ پور با رنج بيماري و اندوه كوچ عزيزانش همراه شد . همسرش ، بانو ایران به سال 1356 فوت کرد و فرخ پور را به شدت تنها گذاشت . پیش از این ، بر اثر مرگ نا هنگام فرزند جوانش ، دکتر بیژن فرخ پور به سال 1351 به ماتم نشسته بود . اما مرگ همسر تاثيري عمیق بر زندگی اش گذاشت و او را به آرامي به کنج خلوت و گوشه نشینی کشانید . از اين پس ، وقت او در خانه بيشتر به مطالعه مي گذشت . ضعف و پيري نيز او را از دامانِ خوشِ طبيعتي كه سخت بدان دلبسته بود ، جدا ساخت . در اين سال ها به فشار خون و اوره ي بالا گرفتار آمد . حتي راه رفتن هم برايش دشوار گشت و زمين گير گرديد . با شدت گرفتن بيماري ، چندي در بيمارستان آسياي تهران بستري شد . و سرانجام در 22 فروردين 1369 جان به جان آفرين تسليم كرد . پيكرش را در بهشت زهراي تهران به خاك سپردند . و سرانجام مردي كه همه ي وجودش از عشق به وطن و تعليم و تربيت فرزندان ايران زمين شعله ور بود ، در دل خاك آرام گرفت .  

رَحمَ     اللهُ      مَعْشَرَ  الْماضين                    كه به مردي  قدم  سپردندي

راحت   جان     بندگانِ      خدايْ                    راحت جان  خود   شمردندي

آن كسان چون كه زنده مي نشوند                كاش اين نا كسان  بمردندي

 

[1] - فرهنگي فاضلي كه سال ها در دبيرستان هاي بروجرد به تدريس ادبيات فارسي مشغول بود . خوانندگان هفته نامه پيغام بروجرد ، با نام و آثار قلمي ايشان به خوبي مأنوس اند .

[2] - از فرهنگيان بازنشسته كه همچنان در مجتمع غير دولتي خوارزمي به تعليم و تربيت جوانان اين ديار مشغول است .

[3] - دبير بازنشسته دبيرستان هاي بروجرد ، ايشان كه از فرزندان خسرو خان دهكردي است به جهت پيوند داشتن با خانواده هاي فرخ پور ، پور پرويز و نصرالهي ، از بزرگان اين چند خانواده ، خاطراتي بس جالب و شنيدني دارد .

[4] - فرهنگي بازنشسته و از شاگردان مرحوم فرخ پور ، هم اكنون كتابخانه ي مجتمع آموزشي تيزهوشان شهيد بهشتي از تجربه هاي ايشان بهره مي برد .

 

 

 

 

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

รђค๔๏ฬ
ساعت0:09---19 شهريور 1394
خدایا
بابت آن روز
...که سرت داد کشیدم متاسفمـــــــــ
من عصبانی بودم
برای انسانی که تو میگفتی ارزشــــَش را ندارد
و مــــــــــن پا فشاری می کردم


بهمن
ساعت17:35---5 فروردين 1393
عکس بزار دیگه رفتی داهات مهدی مسخرشو درو وردی

سلیمانی
ساعت17:01---16 فروردين 1392
وبلاگ خوبی داری به من هم سر بزن..

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, :: 2:47 ::  نويسنده : مهدی